تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بهانه های من

سلام به شنگول و منگول خودم حال و احوال سر جاشه انشالا چه خبرا چه می کنید جون دلم برای خوشگلای خودم بگه این روز ها مثل همیشه با هم مشغولیم من حظ می برم از شیرین زبونی های شما که قبلا به من وعده داده شده بود دلم ی خواد وقتی حرف می زنید اون لپای تپلی تون رو بخورم گازتون بگیرم ولی دلم نمیاد البته شیطونی هاتون سر جاشه ولی من انگار یه ذره آرومترم سعی می کنم خیلی به خودم سخت نگیرم البته نمی دونم تا کی می تونم این روش رو ادامه بدم خستگی هام سر جاشه شبا ساعت 11 به بعد تو استند بای هستم و فوق العاده بد اخلاق فردا صبحش که به خودم فکر می کنم میگم انیسه این تویی آخه چرا ولی دوباره شب آش و کاسه سر جاشه بعد از ظهرها مشغول پوشک گی...
24 آذر 1391

25 ماهگی

سلاممممممممممم به قند عسل و دخمر طلای خودم  حال و احوال چطوره الان یواشکی اومدم تو اتاق تاریک نشستم که پست 25 ماهگیتون رو بنویسم سرو صدای سه تاتون میاد و ......اینجور که معلومه زیاد وقت ندارم 25 ماهگیتون هزاران بار مبارک باشه امروز با روز تولد من هم همزمان شده و من بار دیگر بر خود می بالم به خاطر حضور سبز شما در زندگی   می بوسمتون هزززززززززززززززززززززااااااااااااااااااااااااااااااااررررررررررررررررربار ...
17 آذر 1391

سی و سومین

مادر همیشه مادر است حتی اگر تو دیگر آن کودک نوپا نباشی همیشه نگران است حتی اگر مادر کودک دیگری باشی حتی اگر نهال نورسته اش درختی تناور باشد باز هم نوازش مادرانه اوست که بهار را به قلب کودکش می آورد  هر چند  فرزندش از روزگار کودکی فاصله گرفته باشد بازهم تنها اوست که زادروز او را به خاطر دارد مادر مهربانم دستت را می بوسم       ...
17 آذر 1391

ما چهار نفر

سلام دردونه های نازم حالتون خوبه مدتهاست نتونستم از روزانه هاتون بنویسم ماشالا پرانرژی و سرحال و قبراق ما هم خسته و بی حوصله و درگیر دنیا حیفه تو شرایط سخت حاضر بچه های معصوم تاوان بدن به خاطر خستگی مامانا و باباها از خدای بزرگ می خوام که آرامش رو دوباره برگردونه به این دیار اهورایی پاک نازنینا این روزها که من سالها آرزوشو داشتم متأسفانه حال و احوال خوبی ندارم منو ببخشید البته برای خودم بیشتر ناراحتم که چرا نمی تونم اونجور که دلم میخواد لذت ببرم و اذیتتون نکنم و بزارم که همه جوره راحت باشین خودمو آماده کرده بودم کلی ناله کنم اینجا ولی دلم نمیاد بعدا که این یادداشت ها رو می خونید از من دلگیر بشید ولی نه چرا دلگیر بشید به هر حال ز...
14 آذر 1391

برای نرگس جون مامان تارا و طاها

سلام نرگس جون گلم منو ببخش عزیزم این دو روزه نتونستم درست حسابی به وبلاگ دوستان سر بزنم یه خورده درگیرم مطلبتو نخوندم ولی کاملا حس می کنم و می فهمم که خستگی یه مامان شاغل با دو بچه نوپا یعنی چی کاری که تمومی نداره وقتی می رسی خونه دوباره باید تازه نفس بری به کارهای خونه برسی با تک تک سلول هام حالتو درک می کنم انتظارات و توقعات بقیه رو کاملا درک می کنم همسر هر چقدر مهربان و دلسوز و یاور باشه باز هم وقتایی هست که دلت می خواد بری تو اتاق درو قفل کنی و از ته دل بخوای کسی کاری بهت نداشته باشه دوست داری کاری رو فقط یه بار نهایتش سه بار انجام بدی نه هزار بار دلت می خواد که فریاد نکشی و متهم نشی به بداخلاقی ( اینا حال این چند روز منه ) عزی...
14 آذر 1391

تولد بابا ایمان

سلام شیطون بلاها حال و احوال چطوره خوش می گذرد آیاااااااااا؟؟؟؟؟؟؟ جونم براتون بگه تو هفته گذشته کل کل باهم زیاد داشتیم سر همه چی و خوشبختم از اینکه بچه های گلم همیشه پیروز میدانند و آرزو می کنم که همیشه بهترین و برترین باشید و یه عالمه چیزای خوب.... مطلب امروز یه پست ویژه است به خاطر اینکه امروز تولد بابا ایمان هست و من در همین مکان از طرف خودم و گلپونه ها تولد بابایی رو تبریک میگیم امیدواریم که همیشه سلامت و تندرست باشه و سایه اش بر سر خانه سبزمون پایدار همسر عزیزم امیدوارم به همه آرزوهای قشنگت برسی ...
11 آذر 1391

آذر بارانی

سلام سلام سلام حال و احوال مبارک چطوره شیطونا نمی دونم الان که این خاطراتو می خونید چند سالتونه هنوز شیطونید یا نه ولی فکر کنم کلی بخندید به این همه شیرین کاری که شب و روز ما رو مشغول کرده نازنینای عزیزم عرض خدمت شما امروز مصادف با روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع ) و روز سوم تعطیلات هست و فردا صبح نخود نخود هر که رود خانه خود این چند روزه هوا بارونی بوده و برای اولین بار با مفهوم باران از نزدیک آشناشدین روزهامون مثل همیشه در شیطنت و شیرین زبونی و خرابکاری گذشته پنجشنبه شب رفتیم خونه مامان جون عصرش دخترخاله هام که همگی از تهران اومده بودن رفته بودن اونجا ما هم قرار بود بریم که خواب بعد از ظهر شما تا ساعت 9 شب ...
5 آذر 1391
1